و نسیمی خبر به شهر آورد
خبر از دشت یاسهای سپید
خبر از کربلا و مفقودین
صد و هفتاد و پنج راز رشید
****
آسمان ناله کرد خون بارید
تا خبر را به مادران دادند
ناگهان آب شد دل هر سنگ
چشمه ها هم به گریه افتادند
****
رود اروند نیز سی سال است
جزر و مدّش پراست از ناله
چه کسی از دلش خبر دارد
در دلش هست باغی از لاله
****
از دل خاک، خاک دریا دل
می رسد عطر یک سبد گل یاس
چه غریبانه باز می آیند
صد و هفتاد و پنج تا غواص
****
بس که آرام و راحتند انگار
که از آغوش مادر آمده اند
مثل اکبر روانه ی میدان
حال مانند اصغر آمده اند
****
کربلایی شدند عاشق و مست
باز مشغول ذکر و نافله اند
دست ها بسته شد به یک دیگر
گوییا همرهان قافله اند
****
دستها بسته بین یک لشکر
مثل آن دست بسته ی مولا
خوب شد جنگ بود و کوچه نبود
لااقل مادری نبود آنجا